بسم رب المهدی الموعود
تازه از قم برگشته ام اما انگار دستم هنوز به پنجره های ضریح بی بی معصومه (س) قفل مانده و باز نشده . پاهایم انگار هنوز روی خاک پاک جمکران برهنه به سوی آقا میروند . چشمم هنوز میبیند گنبد جمکران را و گوشم هنوز میشنود گریه های آیت الله بهجت را و لبهایم هنوز دعای فرج میخوانند و باامام زمانم دردو دل میکنند و قلب سردم هنوز گرمای حضور امامم را حس میکند . و بدنم فراموش نکرده عاشقی را که کنارم در صف نماز ایستاده بود و از شدت گریه شانهایش تکان میخورد و بدنم را تکان میداد و در حقیقت دلم را می لرزاند . و خونم فراموش نمیکند سه شنبه شب را که بر حیاط مسجد جمکران ریخت تا نتوانم وارد مسجد شوم و مرا که با هزاران امید آمده بودم برگرداند و راهیه درمانگاه کرد . و ذهنم فراموش نمیکند چهارشنبه شب و دعای توسل جمکران و عرض تسلیت شهادت زهرا (س) به فرزند عزیزش مهدی (عج) را که جانم به فدایش باد .
یادم نمیرود کوه خضر را ، خیابان منتهی به جمکران را ، چاه جمکران را و نماز امام زمان و اشک ریختن و دردودل کردن را . .
یادم نمی رود زندگیه ساده ، توسل و توکل مردم قم را ، یادم نمی رود حجاب خواهران قمی را ، یادم نمی رود دختر بچه ای که با چادر مشکی سرسره بازی میکرد .
چقدر شیرین بود دیدن دختر بچه ای که با چادر مشکی ،غرق در بازی های کودکانه خود بود تا با بی حجابی غرق در دنیای پیرامون خود نباشد . دوست داشتم ساعت ها نگاه کنم به بازی های این بچه ها و به بچه های دیگری که شب روز نمیشناختند و برای کسب روزی حلال عریضه و دعا و فال میفروختند ، بچه های قانعی که حتی پول اضافه قبول نمی کردند . غبطه میخورم به قناعت و صبر و عزت نفسشان و دورا دور با تمام احساس دست کوچکشان ر اکه یقینًا دست عنایت امام زمان (عج) در دستشان است ر امی بوسم و غبطه میخورم زیرا محل کارشان که مسجد مقدس جمکران است و مشتریانشان که زائران آقایند . . .
حال میفهمم که چرا معصومین (ع) اینقدر درباره ی قم حدیث گفته اند و حال میفهمم چرا وقتی در صحن حرم مطهر حضرت معصومه (س)وضو میگرفتم احساس میکردم وضویم ایراد دارد و در برابر آن همه طلبه ی دین که شغلشان شناخت و شناساندن دین است احساس بی ایمانی و گناه میکنم .
انشاالله که روزی من هم در قم زندگی کنم.
|